به گزارش مشرق، ویژه برنامه دریادلان خاموش (یادبود 175 شهید غواص) روز گذشته با حضور شاعرانی چون حمیدرضا شکارسری، علیرضا قزوه، اسماعیل امینی، احمدامیر خلیلی، علی محمد مسیحا، مجید معارف وند، فرید فردوسی، حامد عسگری، مصطفی محدثی خراسانی، غلامرضا طریقی و .... در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد.
احمدامیر خلیلی به عنوان اولین شاعر به روی سن رفت و اشعاری را در وصف 175 شهید غواص خواند.
تا تو مادر نشی نمی فهمی
بیست و نه سال رنج یعنی چی
بعد یک عمر چش به را(ه) بودن
صد و هفتاد و پنج یعنی چی...
.
بعد یک عمر چی ازم مونده؟
نفسای کبود، می بینی!
رفته بودی که زود برگردی
بیست و نه سالو زود می بینی؟!
.
مگه می شه که غرق شه دریا
مگه می شه تو رو غباری که...
حرف باتو زیاده امّا نه!
آه از این کربلای چاری که...
.
تو رو مادر چطور زنده به گور...
صخره ام که به موج افتادم
مثلِ فواره دست و پا بسته
تا شنیدم از
اُ
و
ج
افتادم
صبح دیروز این خبر پیچید
پسری که رسید، بعد یه عمر
تیتر روزنامه های بعداز ظهر
مادری که شهید...
شد
شعر بعدی خلیلی نیز با موضوع دفاع مقدس بود.
آژیر یعنی وضعیت قرمز
آژیر یعنی شهرمون می سوخت
آژیر یعنی که پدر می رفت
مادر همیشه چش به در می دوخت
جنگی که تحمیلِ به ما می شد
مادر تحمل کرد بی بابا
چن ساله بودم که پدر رفت و
چن ساله از اون روز تا حالا؟!
واسم غریبه س مردِ توو تابوت
می گن ببین این استخوناشه
می گن تو باید مثلِ اون باشی
باید پسر مثلِ پدر باشه...
باید بشم مردی که میگن هست
باید بشم مردی که اصلن نیست
در ادامه علی محمد مسیحا روی سن رفت و شروع به شعرخوانی کرد.
نشسته در کنار امید در زدنت
چه سال ها که غریبانه رد شد از وطنت
وطن 3 حرف پریشان 3 حرف سرگردان
به جستجو لبانت به حسرت دهنت
مسیحا دومین شعر خود را با موضوع دفاع مقدس خواند.
برخاستن از آنچه افتادن
شلیک اسلوموشین تیر از تن
دلخوش به آمدن سر برگشتن
یعنی عقب عقب بروی با من
من فیلم را عقب زده ام هر بار
باز تو رفته ای سر جان دادن
در ادامه مجید معارف وند به روی سن رفت و شعرخوانی کرد.
هم زمین هم زمان بلاتکلیف
بعد تو آسمان بلاتکلیف
ما رصد کرده ایم دنیا را
کهکشان کهشان بلاتکلیف
خالی است از پرنده از پرواز
بی شما آسمان بلاتکلیف
شعر بعدی معارف وند اینگونه بود:
برای آمدنت پر شده از هیاهو ها
ز چشم ها مژه ها، راه آب و جارو ها
به احترام تو کز راه می رسی روزی
از ابتدای جهان خم شده اند ابرو ها
ازآن شبی که نگاهی به باغ ها کردی
ز شوق، خون شده دل های آلبالو ها
از سمت دیگری از باغ محو چشم تو بود
که از نگاه تو شیرین شده اند لیمو ها
و لا به لای نفس های شب، شمیم تو است
که عطر می وزد از گیسوان شب بو ها
فرید فردوسی دیگر شاعری بود که به شعرخوانی پرداخت. وی 3 شعر را برای حضار خواند.
پیش چشمت جهان سیاه شود
دیده ای گام های لرزان را
شده آیا که با عصای سفید
رد کنی چاله های تهران را
دست اندازهای شهر آیا
دست انداخته است پایت را
تا بخوانی به دست خط بریل
آسفالت کم خیابان را
در ادامه سینا علی محمدی شعر سپیدی را با مضمون جانبازان شیمیایی خواند.
خرابه های انفجار را دوباره ساخته ایم
جنگ زده ها به خانه هایشان بازگشته اند
و هر روز راهیان نور رد پاهایت را زیارت می کنند
از نظر ما همه چیز تمام شده است
جز جشنواره ها و کنگره ها
اما تو هر شب در ریه هایت یک ترکش، یک تیر و یک مین عمل نکرده است
شعر بعدی علی محمدی نیز با موضوع دفاع مقدس بود.
صفحه آخر روزنامه چیزی کم دارد
مثلا یک پا، یک چشم یا یک دست
که شیمیاییترین تیتر دنیا را/ بنویسد و
به مجمع سازمان ملل ارسال کند
صفحه آخر روزنامه چیزی کم دارد
مثلا یک شعر که تقدیم شود به شما
به شما که گردان بودید و گروهان برگشتید
شما که دسته بودید ونفر برگشتید
شما که تا 52 هفته دیگر فراموش میشوید!
در ادامه محمدحسن حسینی رباعی را با موضوع 175 شهید غواص خواند.
کاری که در تشییع تو آیا کرده ایم
تو موج زدی و ما تماشا کردیم
پیدا شدی و دوباره پنهان گشتی
ما تنها دستان تو را وا کردیم
پسرم امتحان تاریخ ات
در دلش یک سوال جغرافی است
پاسخ را کسی نمی داند
اندکی فکر کن به آن کافی است
نقشه کشورت عجیب شده
فهم این نکته سخت آسان است
175 اقیانوس زیر یک تکه خاک پنهان است
در ادامه اسماعیل امینی به شعرخوانی پرداخت.
وی پیش از خواندن اشعارش گفت: در همین ایامی که خبر کشف پیکر شهدای غواص
رسانه ای و مراسم تشییع آنها برگزار شد، واکنش های متفاوتی نسبت به این خبر
وجود دارد.
وی ادامه داد: در جایی خواندم که فردی گفته بود نسل جدید مانند نسل قدیم
نیستند و باهوش تر از آن است که برای یک حرف تا این اندازه ایستادگی کند و
جانش را از دست بدهد و حتی نسل جوان در حوزه عاطفی نیز هوشمندتر از آن است
که بیش از اندازه روی مسئله ایستادگی کند.
این شاعر کشورمان با بیان اینکه گویی فردی که سر عهد و وفای خود می ماند فردی خنگی به شمار می رود، تصریح کرد: آن فرد به گونه ای درباره شهدا صحبت کرده بود که انگار هر کسی که سر وفای خود نماند، انسان باهوشی خواهد بود. این مسئله بدان معنا است که فردی که 40 یا 50 سال با معشوقه خود زندگی کرده، فردی خنگی بوده است.
امینی افزود: متاسفانه این حرف ها را کسانی می زنند که با هم سر سفره افطار نششتیم و برای شهدا شعر گفته و گریه کرده ایم؛ در حالی که اگر افراد کمی سواد داشته باشند می دانند که در ترجیح دادن عشق، وفا و زیبایی بر خواسته های شخصی فردی قهرمان می شود که خواسته های شخصی اش می گذرد.
وی با اشاره به شاهنامه گفت: در شاهنامه سیاوش با وجود اینکه شاید قدرت و جنگ آوری چندانی نداشته باشد، ولی از بقیه شخصیت ها قهرمان تر است و ما نیز نیازمند قهرمانان و الگوهای انسانی هستیم؛ چرا که انسان هایی که اهل حساب و کتاب هستند زیادند.
این شاعر کشورمان با بیان اینکه جوانانی که برای دفاع از انقلاب و کشور به جنگ رفتند از شادی ها و لذت های جوانی بی خبر نبوده اند، ادامه داد: عده ای می گویند این نسل اصلا جوانی نکرده اند، در حالی که بخش مهمی از عمر این افراد در دوران پیش از انقلاب گذشت، دورانی که اتفاقا عیش و نوش نیز فراهم بوده است ولی آنها خودشان این راه را انتخاب کردند تا از دین و کشورشان دفاع کنند.
امینی گفت: متاسفانه این حرف ساده لوحانه را رسانه های داخلی مان نیز می زنند و مقایسه هم می کنند و تصور می کنند آنها گروهی بودند که اصلا از لذت های دنیا خبر نداشتند و بعد از این همه سال صحبت های این چنینی بسیار ناجوانمردانه است.
امینی بعد از پایان صحبت های خود اشعاری را برای حضار خواند.
کوچه تنها مانده در باران
کو صدای پای بیداران
کو نگاه روشن آن چشم
آن چراغ محفل یاران
رهگذاری نیست در کوچه
هیچ هیچ از جمع بسیاران
این جز باغی که دیوانست
هیچ جز دیوار بی باران
وی در ادامه شعری با موضوع ماه مبارک رمضان خواند.
دلم برای این روزها تنگ میشه
این روزها که هستی و دل می بری
تقویم ها رو دوست ندارم میدونم
تقویم ها می گن که باید بری
می دونی من یک سال چشم به راهم
تا که بیای و روی ماهت رو ببینم
در ادامه حمیدرضا شکارسری اشعاری را در قالب شعر نو را برای حضار پرداخت.
می نویسم گل همه جا معطر میشود
می نویسم چراغ همه جا روشن می شود
می نویسم باران خیس می شوم
می نویسم آفتاب خشک
می ترسم می ترسم یک بار به اشتباه بنویسم جنگ
این آخرین شعر از دفتری بود که از زیر آوار بیرون کشیدم
********
روزی می رسد که برویم به سوپر مارکت و بگوییم آقا
دو بسته آدم لطفا
3 کیلو مهربانی لطفا
لطفا 4 عدد خنده ای تازه
ده عدد آزادی لذت بخش
مادر پیرم می گوید
می رسد، می رسد آن روز
************
این نقشه را اگر یکی و دو بار تا بزنیم
کویر لوت از آب خزر می نوشد
و دشت کویر از خلیج فارس
کمی از ستاره های کویر می ریزد به شب های تهران
و خاک تفته خوزستان چنگ می زند به آب در حال مرگ دریاچه ارومیه
در ادامه حامد عسگری 2 ترانه را خواند.
روزی که قنداقت را دادن بهش
فکر نمی کرد پسرش شهید بشه
فکر نمی کرد که خبر رو بشنوه
یک شبه موهای سرش سفید بشه
عسگری دومین ترانه خود را به شهدای غواص تقدیم کرد.
نهش میگفت بواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
میگفت دستاش مثه بال نهنگه
گمونم ای پسر غواص میشه
ننهش میگفت: همهش نزدیک شط بود
میترسیدم که دور شه از کنارم
به مو میگف : ننه میخام بزرگ شم
برم سی لیلا مرواری بیارم
ننهش میگفت نمیخاستم بره شط
میدیدم هی تو قلبم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بروم شط
نفس مو بیشتر از جاسم تو آبه
زد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کهورا سوختن نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون
ننهش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادوم نمیاد
موگفتم :بچهای…لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد
رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرماندهش میگفته بل برم شط
ماها هف پشتمون غواص بوده
ننهش میگف جوون برگ سدروم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت
ننهش میگفت: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودوم نیومد
مسلمونا دلم میسوزه از داغ
جوونم دلبرم رودم نیومد
عشیره میگن از وقتی که رفته
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمام میزد
یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننهش بندا رووا میکرد باباش گفت:
موگفتم ای پسر غواص میشه…
در ادامه مصطفی محدثی خراسانی یک رباعی و یک ترانه را برای حضار خواند.
از چنبره نفس جسته بودند آنها
بت ها همه را شکسته بودند آنها
پروانه شدند پر کشیدند به عرش
هر چند که دست بسته بودند آنها
خورشید اگر چه سوگوار آمده است
به سینه آسمان غبار آمده است
یک بار دیگر به یوم تشییع شما
بر شانه شهر ما بهار آمده است
غلامرضا طریقی نیز 2 غزل خواند.
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت
دم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
آتشکده اهل بهشتم من و جزء این
هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت
شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان!
سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود
دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه !
هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت
در ادامه پرویز بیگی حبیب آبادی با ذکر خاطره ای از دوران دفاع مقدس شعرش را خطاب به کشورهای اطراف که سودای جنگ با ایران را دارند، خواند.
سگان ولگرد
این گربه صبور
از پلنگ سانان است
مردم ما مردم خوب اند
مثل مهتاب از تبار روشن آیینه و آب اند
سرزمین من سرزمین نخل و اروند است
سرزمین عشق و لبخند است
سرزمین قامت به شکوه الوند و دماوند است
سرزمین من ریشه در نسلی کهن دارد
عشق در هر ذره از خاکش وطن دارد
آن روزها رفتند، یاران من
آن روزها عاشق ترین بودند
در ادامه فریبا یوسفی 2 شعر سپید برای شعرخوانی به روی سن رفت.
دلم را می دهم با خود ببر جایی که جایی نیست
بگو تا اون نخواهد هیچ دردی را دوایی نیست
بگو مشتاق دیدارم
من از یک لن ترانی هم دلم خوش می شود
وقتی که در قلبم صدایی نیست
علیرضا قزوه نیز به عنوان آخرین شاعر این مراسم برای حضار شعرخوانی کرد.
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند
باز می گردند
نقش پرچمهایشان خورشید
در خیابان
رودی از رنگین کمان
آواز می خواند
آسمان دف میزند
با هفت دست سبز و پنهان
مردگان و زندگانش گرم همخوانی
کاش برگردند یک شب، آسمان مردان خاکی پوش
صبح رویانی که در باران آتش چهره می شستند
کاش برگردند،
دستمال خونشان را
روی فرق چاک چاک خاک بگذارند
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند
باز می گردند
زخم های بی صدا گل می دهد،
تنهای بی سر گُل
دست ها گل می دهد
پای برادر گُل ...
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند
باز می گردند
بچه های «کاروان کربلا» در صبح بیداری
بچه های «تنگ چزابه»
«خطِ شیر»
بچه های گریه های نیمه شب در رود «بهمنشیر»
بچه های بی ریای «هور»
بچه های غربِ غربت
در شب «پاوه»
بچه های گریه در «جشن حنابندان»
بچه های «آه مادر، کاش وقت نامه خواندن بود»
بچه های «همسرم بدرود!»
بچه های «کاش بودی، کاش می دیدی ...»
بچه های «تا قیامت بر نمی گردیم ...»
انتهای جاده ایثار
بچه های «کربلای چار»
این زمان، اما
زخم ها جانی بگیرد کاش
کاش طوفانی بگیرد
کاش...
وی همچنین تازه ترین سروده خود را در وصف شهدای غواص برای حضار خواند.
یکصد و هفتاد و پنج حنجره فریاد
یکصد و هفتاد و پنج پنجره لبخند
یکصد و هفتاد و پنج دانه تسبیح
بسته همه دستشان به رشته پیوند
یکصد و هفتاد و پنج کوه دماوند
***
ذکر خدا بر لباند تا به قیامت
آن همه وجدان خوشا و این همه غیرت
عکس امام و پلاک و مُهر و وصیت
بنده دنیا شدند این سو، جمعی
دل نتوانند کند از زن و فرزند
***
بسته مبین دستشان پرندهتریناند
آینههای شهید کشور دیناند
اهل جنوناند، اهل بیت یقیناند
کاش که دلدادگان مصلحت غرب
این همه دستان باز را نفروشند!
***
آب فروشان مباد دین بفروشند
آبروی خلق بیش از این بفروشند
اسب و سوار و لگام و زین بفروشند
یوسف ما را به هند و چین بفروشند
وای که هر کدخدا شده است خداوند!
***
آمدهاند از مسیر شام غریبان
طبل بزن هان! بگو ببارد باران
گریه کنید ای درختهای خیابان
یکصد و هفتاد و پنج ماه درخشان
یکصد و هفتاد و پنج یوسف دربند!